معلم و تجربه

معلم و تجربه

این وبلاگ پیرامون تجربه تدریس من است
معلم و تجربه

معلم و تجربه

این وبلاگ پیرامون تجربه تدریس من است

از کلاس چه خبر(یازدهم-محرم است. درس نمی خوانیم)

همه ساکت و آرام نشسته بودند.هیچ کس چیزی نمی گفت.قیافه های حق به جانب گرفته بودند.می گفتند که دیشب رفته بودیم هیئت.خسته هستیم. درس نخواندیم.من موندم چی بگم.آخر این هم شد دلیل؟کمی فکر هم چیز خوبی است.کمی انصاف هم چیز خوبی است.قرار که من از حرکت امام حسین  و یارانش درس بگیرم.مثلا درس وفاداری.درس ظلم ستیزی.درس گذشت. درس ایثار. درس دینداری.خوب تو ی دانش آموز که ظلم می کنی به معلمت با درس نخواندنت و عهد و پیمانت را با معلمت  می شکنی تو که خودت کاری یزیدی می کنی.آنوقت چطور نمی فهمی که داری راه را  اشتباه  میری؟بالاخره این هیئت رفتن ها باید الفبای زندکی را به شما یاد بدهد.تو که دل معلمت را می شکنی.تو که دل پدر و مادرت را با درس نخواندن می شکنی آیا می شود اسمت را گذاشت حسینی.؟معلم با عشق و علاقه فراوان درس می دهد بعد تو دانش آموز بی خیال درس می شوی  ؟اخه اینم شد درس هیئت رفتن.

از کلاس چه خبر(دهم-میزان سواد)

باز امروز در کلاس دوم دبیرستان اتفاقی افتاد که گفتم بنویسم تا قضاوت شما را بدانم .یک سوال ساده سر کلاس جغرافی  پرسیدم.کی می داند مرتع چیست؟از 28 نفر فقط یک نفر می دانست.برای اطمینان بیشتر همین سوال را سر یک کلاس دیگر پرسیدم.هیچ کدام نمی دانستند.خشکم زد.یعنی این کلمه را هیچ کس نشنیده بود.محال است.بعد یاد مسابقه ثانیه ها افتادم که توسط کاردان مجری شبکه سه اجرا می شد.

وضعیت آموزش و پرورش آشفته است.نمرات بچه ها واقعی نیست.قبولی ها خیلی مشکوک است.امتحانات سخت گرفته نمی شود.معدل ها آب رفته.بیشتر بچه ها برای نمره ده درس می خوانند.خیلی از این نمرات ده هم خود دانش آموز نگرفته است.پدر و مادر ها هم کمی بی خیال شده اند.دیگه چی بگویم؟

 حالا من معلم چگونه تدریس کنم؟انگیزه برای تدریس خوب کم شده.من می دانم مقصر کیست.از بالا بالا ها آب می خورد.به ما غذا میدهند اما غذای آبکی.به ما ماشین می دهند اما آبکی.به ما دیپلم می دهند اما آبکی.به ما حق زندگی می دهند اما آبکی.به ما خبر می دهند اما آبکی.به ما می گویند فکر نکن ما به جای شما فکر میکنیم.برو مدرسه ولی فقط حفظ کن .یاد نمی خواد بگیری.....

هدف تربیت در آموزش و پرورش انسان موحد است نه انسان مولد.

انسان محوری مهم نیست ایمان محوری مهم است.

نیاز های مادی مهم نیست نیازهای معنوی مهم است.

یادگیری مهم نیست محفوظات مهم است.


بر گرفته از نوشتار دوستان 4

مرجعی که هرگز به حج نرفت


اگر گذرتان به قم افتاد به خیابان ارم ؛ کتابخانه آیت الله مرعشی هم سری بزنید ؛
وارد که می شوید دقیقا جلوی در٬ قبری قرار دارد که مدفن آیت الله مرعشی است ؛
کمی تعجب برانگیز است که چرا وی در اینجا دفن شده !
چرا در حرم کنار بقیه علما نیست؟
ولی وقتی وصیت نامه وی را میخوانید به روح بزرگ این مرد درود میفرستید !
وی در وصیت نامه خود نوشته :
مرا جلوی درب کتابخانه دفن کنید تا مزارم قدمگاه جویندگان علم باشد !
به کتابخانه که وارد میشوید بعنوان یک ایرانی احساس غرور میکنید !
اینجا سومین کتابخانه بزرگ دنیاست !
بیش از 70 هزار جلد کتاب خطی نفیس آنجاست و همه این تشکیلات به همت این مرد بزرگ پدید آمده است !

وقتی ماجرای کتابها و علت این کار را جستجو کردم به نکته جالبی رسیدم !
آقای مرعشی زمانی که جوان بوده در نجف میبیند که کنسول انگلیس در حال خریداری وسیع کتابهای خطی است !

وی از اینکار کنسول انگلیس مشکوک شده و متوجه دسیسه آنها میشود !
او عزم خود را جزم میکند تا گنجینه کتابهای خطی را از نابودی و به یغما رفتن حفظ کند ؛

اما برخلاف کنسول انگلیسی ٬ هیچ پولی ندارد !

راه حل او اینست :

 کارگری !

اگر در کتابخانه به شما اجازه دیدن کتب خطی را بدهند پشت جلد اکثر آنها داستان خریدشان نوشته شده است.
مثلا 3 روز در شالی کوبی فلان کار کردم تا این کتاب را در تاریخ فلان خریدم و ...

از جمله کتب خطی گردآوری شده٬ میتوان به نسخه ای قدیمی از انجیل برنابا به زبان گرجی اشاره کرد که بعضی از احکام حال حاضر مسیحیت را زیر سوال میبرد مانند اشاره به حرام بودن گوشت خوک و ختنه کردن فرزندان که در انجیل های حال حاضر خلاف این احکام آمده است ومطالب این انجیل نقاط مشترک زیادی با اعتقادات شیعیان در موردمسیحیت دارد !

همین تلاش باعث شد امروز 70 هزار جلد کتاب نفیس خطی بجای موزه های بریتانیا و ویترین های کلکسیون دارهای غربی در ایران باشد .
و این نتیجه احساس تکلیف یک روحانی جوان بی ادعا بود .
حضرت آیت الله مرعشی نجفی هرگز به سفر حج نرفت
و وقتی علت را از ایشان جویا میشدند ، میفرمودند، ما مستطیع نیستیم.

وقتی یکی از نزدیکان ایشان خرج سفر حج را به ایشان هدیه کرد ، ایشان این پول را خرج یکی از بیمارستانهای قم کردند و وقتی از ایشان علت این کار را پرسیدند ، ایشان در پاسخ گفتند اگر من به این سفر میرفتم و یک زن به علت نبود امکانات در این بیمارستان میمرد خداوند به من میگفت لا لبیک.

فراهانی

بر گرفته از نوشتار دوستان 3

کاش! معلم انسانیت باشم

برای آدینه بیگی و فرزندانش که صدای ذره‌ذره آب شدن محمود بهشتی را با تمام وجودشان حس می‌کنند و از اعماق وجودشان فریاد می‌زنند: جان محمود بهشتی درخطر است.

خدمتگزار عزیز مدرسه با سینی چای وارد می‌شود چای بر‌نمی‌دارم، همکاری تعجب می‌کند می‌گوید خسته نباشی می‌چسبد می‌گویم نمی‌خورم یعنی دلم نمی‌آید که بخورم عزیزی لب بر آب و چای و غذا بسته دارم که 4 روز است از جرعه‌ای آب محروم است حتی برای خوردن دارویش.
 برخی همکاران می‌فهمند چه می‌گویم یکی می‌پرسد به خاطر آقای بهشتی است و موضوع اعتصاب غذای محمود بهشتی می‌شود موضوع زنگ تفریح، همه همکاران متأثر هستند و سکوتی سنگین اتاق معلمان را فرامی‌گیرد. برخی همکاران چایشان را می‌خورند و من به سلول‌های بدن محمود بهشتی فکر می‌کنم که دارند جان می‌دهند در نبود آب و غذا.
دوست دارم معلم علوم یا زیست باشم تا برای بچه‌ها توضیح دهم یک سلول برای زنده ماندن به چه مقدار کالری نیاز دارد. دوست دارم معلم شیمی باشم تا فعل‌وانفعالات درونی را توضیح دهم دوست دارم معلم فیزیک باشم تا بی‌وزنی مطلق بعد از یک اعتصاب طولانی را توضیح دهم دوست دارم معلم ...
اما مهم نیست معلم چه هستم، ما که یاد گرفته‌ایم به خاطر نبود نیرو در مناطق محروم، به خاطر کودکان و نه به خاطر پر کردن ساعات موظف و غیرموظف هر درسی را یک‌بار درس بدهیم. مهم این است که من معلم هستم بدون قید علوم و ریاضی و ... و رسالت اول واصلی من آگاه کردن انسان‌ها و مبارزه با جهل است. هیچ معلم و انسان مسئولی نمی‌تواند از بار این مسئولیت شانه خالی کند، بخصوص وقتی جان انسانی درخطر است.
 با خود فکر می‌کنم

 کاش! معلم انسانیت باشم.

محمود بهشتی ..