معلم و تجربه

معلم و تجربه

این وبلاگ پیرامون تجربه تدریس من است
معلم و تجربه

معلم و تجربه

این وبلاگ پیرامون تجربه تدریس من است

حق گرفتنیست یا دادنی

بنظر شما حق گرفتنیست یا دادنی؟

یادم میاد که از قدیم که مدرسه ومسجد می رفتیم بما یاد می دادند که باید حق را از ستمگران یا ظالمان گرفت.یعنی حق گرفتنیست نه دادنی.یا می گفتند که اگر مظلوم نباشد ظالم هم نخواهد بود.یعنی که مظلوم باید حق خودش را از ظالم بگیرد.کمی که بزرگتر شدم ودانشگاه رفتم قضیه برام کمی شک برانگیز شد.با خودم گفتم که با عقل جور در نمی آید که حق همیشه گرفتنی باشد؟کم کم سوالاتی به ذهنم خورد.مثلا

 اگر  حق گرفتنیست  در آن صورت آیا در همه ی زمانها یا مکان ها جنگ حق وباطل هم وجود خواهد داشت؟به عبارت دیگر آیا جنگ بین ظالم و مظلوم در تمام دوران وتمام محیط های جغرافیایی اعم از شرق و غرب عالم چه کشور های بلاد کفر وچه کشورهای مسلمان باید وجود داشته باشد؟

اما آنجه که من را به این تفکر وا می دارد اینست که مگر می شود که همیشه حق گرفتنی باشد؟آیا هر کسی باید خودش آنقدر قوی باشد که بتواند حق خود را بگیرد؟ آن وقت اگر ضعیف باشد تکلیف چیست؟اگر نتواند خود را قوی کند چگونه حق خود را بگیرد؟اگر اینطور باشد پس فلسفه پیدایش حکومتها ودولت ها چیست؟

یکی از فلسفه های وجودی حکومت ودولت در هر جامعه ای توزیع و تولید مناسب وعدالت گونه حق در بین مردم آن جامعه است.برای نمونه حق حیات ـ حق آزادی - حق آموختن ـ حق تفریح ـ حق نوشتن ـ حق انتقاد- حق داشتن مسکن ـ حق داشتن خودرو - و...  پس  حق دادنی است نه گرفتنی. یعنی حق در جامعه ی صاحب دولت وصاحب حکومت دادنی

است.زیرا یکی از مبانی و اصول حکومت داری دفاع از حقوق مردم است.اگر نگاهی به فصول مختلف قانون اساسی بیاندازیم می بینیم که در فصل اول و فصل سوم وفصل پنجم از حقوق ملت و حق حاکمیت ملت سخن گفته شده است.در تمام این اصول از حقوق انسانی که باید داده شود ونه گرفتنی سخن گفته شده است.برای نمونه دراصل سی ام دولت موظف به فراهم آوردن وسایل آمورش وپرورش رایگان تا پایان دوره متوسطه شده است. یا در اصل سی وسوم قانون اساسی گفته شده است که دادخواهی حق مسلم هر فرد است وهرکس می تواند به منظور دادخواهی به دادگا ه های صالح رجوع نمایند.همه ی افراد جامعه حق دارند این گونه دادگاه ها را در دسترس داشته باشند.

بنابراین اگر به کسی ظلمی وارد شود می توان گفت که توزیع حق از سوی دولت وحکومت با اشکال ونقص همراه بوده است.

البته نکته ای که نباید از آن غافل ماند اینست که رویکرد ونگاه به این موضوع بسیار حائز اهمیت است.اگر نگاه ورویکرد  حکومت یا هر نهاد دیگری تکلیفی باشد در آن صورت  حق گرفتنی است. یعنی اینکه مجموعه ای از قواعد وارزشها (وظایف)از سوی دولت ها برای مردم تعین می شود ومردم باید آنهارا انجام دهند.اگر نگاه ورویکرد حکومتها محقی باشد در آن صورت حق دادنی است.یعنی مجموعه ای از وظایف هستند که دولتها وحکومتها باید در قبال مردم انجام دهند.اما رویکرد سومی هم هست که جامع تر است.این رویکرد رویکرد حق وتکلیفی است.یعنی هم دولت در قبال مردم دارای حق وتکلیف است وهم مردم در مقابل دولت.در آن صورت حق هم دادنی است هم گرفتنی.

اما چند سئوال در اینجا مطرح است.در عالم واقع کدامیک از این دو نهاد صاحب قدرت و مالک ابزار قدرت می باشد.مردم یا حکومت؟

کدامیک از این دو نهاد بالاترازدیگری قرار دارد؟کدامیک (مردم یا حکومت ها )تصمیم گیری می کند؟اگر نگاه آرمانی داشته باشیم پاسخ روشن است .این مردم هستند که صاحب قدرتند.در این حالت حق دادنی است نه گرفتنی.اگر نگاه واقع گرایی داشته باشیم در آن صورت این حکومت ها هستند که صاحب قدرتند.بدون شک در اینجا حق گرفتنی است.ولی اگر هر دو حالت (نگاه)را در نظر بگیریم حق هم دادنی است هم گرفتنی.

اکنون واقعیت چیست؟

انشقاق فرهنگی یا شکاف فرهنگی یاگسست نسلی

از جامعه پذیری تا بحال تعاریف گوناگونی صورت گرفته است.اما در همه آنها به فرایند انتقال ارزشها وهنجارها از نسلی به نسلی دیگر تاکید می شود.به دلایل مختلف همواره طیفی از ارزشها و عقاید هستند که بطور نسبی از انتفال به نسل های     آینده باز می مانند و بدین منوال یک انشقاق و شکافی بین دو نسل جامعه ایجاد می شود.این پدیده به گسست نسلی نیزشناخته می شود.اختلاف در ارزشها ویا هنجارها ونگرشها بین نسلهای جدید یا قدیم را انشقاق فرهنگی یا گسست نسلی یا شکاف فرهنگی می گویند.علت این پدیده بطور کلی کاهش روابط اجتماعی (کنش متقابل اجتماعی )

بین جوانان وبزرگسالان می باشد.گسست نسلی

زمینه بروز اختلاف بین فرزندان و والدین میشود.در اینجا فرزندان آنچه باید از والدین یاد می گرفتند فرا نگرفتند وبدین ترتیب یک فاصله فرهنگی ایجاد می شود.برای مثال مسئله کار و کار کردن و روی پای خود ایستادن امروزه برای نوجوانان دیگر اهمیت ندارد. در اینجا آنها مثل پدر ومادرشان فکر نمی کنند.آنها کار را عار می دانند.کار برای تراکتور است واز این قبیل موارد.مثال دیگر در این زمینه انتخاب همسر است.والدین جوان جور دیگری به این موضوع نگاه می کنند ولی جوان امروزی جور دیگری.

اکنون سوال این است که آیا این پدیده خوب است یا بد؟ آیا این یک پدیده مدرنیسم است یا ضد سنت؟

برای جامعه ای که در حال گذر است این یک امر طبیعی است که بین دو یا سه نسل شکاف فرهنگی بوجود می آید.اگر ایران را یک جامعه در حال گذر از سنتی به مدرنسیم بدانیم بی شک تقابل بین نسلها گریبان گیر جامعه نیز خواهد شد.البته اکنون این مسئله به شکل حاد در جامعه ما دیده می شود.

برای حل این آسیب اجتماعی نهادهای جامعه پذیری از جمله رسانه ها ـخانواده .آموزش وپرورش نقش ویژه ای دارند.پر کردن این شکاف البته کار پیچیده ای است.متاسفانه در این مورد کار چندانی حداقل در آموزش وپرورش صورت نگرفته است.محتوای کتابهای درسی با واقعیت های جامعه در یک سطح نیست.هنوز شیمی .فیزیک و ریاضی وچند درس دیگر اهمیت فوق العاده ای نسبت به دروس تاریخ وجامعه شناسی واقتصاد و ...دارد.جای خالی بعضی از مطالب مهم روز جامعه ما مانند اعتیاد و شناخت عوامل آن

ـشناخت انواع مهارت های زندگی اجتماعی مانند نه گفتن

ـشناخت استمنا وعوارض آن

ـبرسی علل دین گریزی جوانان

ـآموزش تعهد وحس مسولیت پذیری در قبال جامعه

-جایگاه ورزش وعلم ورزش وتاثیر آن بر جسم وروح افراد

-مطالعه وبررسی حقوق شهروندی وشناخت قانون اساسی کشور 

در کتابهای درسی بسیارخالی است.

بنابراین پر کردن این شکاف بین نسلها نیاز به یک هماهنگی کامل بین نهادهای حامعه دارد.