معلم و تجربه

معلم و تجربه

این وبلاگ پیرامون تجربه تدریس من است
معلم و تجربه

معلم و تجربه

این وبلاگ پیرامون تجربه تدریس من است

کارتن خواب

هر روز که می رفت پیاده روی و ورزش نگاهی هم به اطرافش می کرد.نگاهش عمیق بود.مثلا زباله ها ی مردم تو خیابان را که می دید حرص می خورد.اگر کارتن خوابی را می دید حرص می خورد.می گفت این ها زیبنده یک جامعه اسلامی نیست.یک روز تعریف می کرد که داشتم صبح زود می رفتم ورزش کنم که دیدم همسایه ای حلیم پخش می کند.با خود گفتم حلیم گرفتنم فایده ای ندارد.من که دارم می روم ورزش.چند قدمی که رفت فکری به ذهنش رسید.او می گفت برگشتم و یک ظرف حیلم گرفتم و رفتم به سمت پارک محلمون برای ورزش.تو مسیر خدا خدا می کردم کارتون خوابی باشد تا این حلیم را به او بدهم.چون جایش را می دانستم رفتم همانجا.خوشبختانه او بود.اما خواب بود.البته چه خوابی!مگر می شد تو هوای نسبتا سرد خوابید.کاسه حلیم را کنارش گذاشتم و او را صدا کردم.او رویش را به من نکرد.خجالت کشید.ومن فمیدم که باید دور شوم که او بتواند راحتر باشد.او تعریف می کرد که بعد از اینکارم احساس کردم کمی سبک شدم.ای که دستت می رسد کاری بکن.  پیش از آنکه از تو نیاید هیچ کار

همسایه خوب

همسایه موتور سوار من صبح جمعه ها موتورش را خاموش تا سر کوچه هل می دهد و وقتی به خیابان می رسد آن را روشن می کند و بعد حرکت می کند.آخه صدای موتورش زیاد است و می ترسد همسایه ها یش بیدار شوند.من فهمیدم روزه داری یعنی چی.یعنی روزه قلب.او قلب مهربانی دارد.از اون مهمتر او درک بالای دارد.