معلم و تجربه

معلم و تجربه

این وبلاگ پیرامون تجربه تدریس من است
معلم و تجربه

معلم و تجربه

این وبلاگ پیرامون تجربه تدریس من است

نگاهی به کتاب های درسی دهم انسانی

بالاخره نظام شش سه سه رسید به سال دهم.دانش آموزان این پایه وارد مدرسه جدید شدند.متوسطه دوم.آخرین جایی که دیپلم خواهند گرفت.اما چگونه و چه طور به این جا رسیدند خود داستانی غم انگیزاست. بعضی از کارشناسان آموزشی معتقدند این روند شش سه سه بسیار زود انجام شد. آنها بر این باورند که این تغییر باید از پایه اول ابتدایی و با شکل گیری یک آمادگی ذهنی هم برای والدین و هم برای معلمان و هم برای دانش آموزان صورت می گرفت.عده ای دیگر معتقدند که اصلا نیازی به این تغییر و تحول نبود.از نظر آنها آنچه نیاز آموزش و پرورش است نه تغییر پایه ها  بلکه محتوای آموزش است که باید تغییر کند.محتوای  آموزش و پرورش ما همه  حالت مکتب خانه ای دارد.خلاقیت و شکوفایی در آن دیده نمی شود.صرفا حفظ یک سری مطالب  و بعد امتحان از  همان مطالب .به هرحال این سیستم هم  نمی تواند جواب گوی  نیاز جامعه ما باشد. آنچه که اکنون لازم دیدم بنویسم   نقدی است بر کتب درسی دوره متوسطه دوم رشته انسانی. تغییر و تدوین  کتب درسی در پایه دهم  انسانی  بسیار با عجله انجام شده است. و این هم برای معلمان و هم برای دانش آموزان کاملا محسوس است.با کمی دقت در کتب درسی پایه دهم انسانی می توان این عجله را بخوبی تشخیص داد.

اول آنکه در کتابهای تاریخ و یا جغرافی و یا جامعه شناسی دهم انسانی مطالبی از کتب  سال های سوم و چهارم  انسانی  آورده شده که خود نشان می دهد نویسندگان و مولفان این کتب برای تکمیل  مطالب این کتابها راه به جایی نبرده اند و از کتب سالهای بالاتربرای تدوین  و تالیف کتابهای سال دهم استفاده کرده اند.این مسئله کاملا مشهود است.

دوم آنکه کتاب منطق که سالهای قبل در پایه سوم انسانی تدریس می شد اکنون به یک سال پایینتر یعنی دهم انسانی آورده شده است.

سوم آنکه دروس جدیدی مثل تفکر و سواد رسانه ای که وارد مجموعه دروس سال دهم انسانی شده است حجم زیادی داشته و این درس که نیاز به معلمان متخصص این رشته را داشته دانش آموزان را با مشکلاتی مثل کمبود وقت و عدم درک کافی از این درس کرده است.

چهارم آنکه بعضی از این کتابها  مثل جامعه شناسی سنگین و کمی سخت نوشته شده است.

پنجم آنکه کتاب اقتصاد همچنان با ساعات کمی در هفته به نگارش در آمده است.دو ساعت در هفته پاسخ گوی تدریس نیست.قاسم فلاح دبیر آموزش و پرورش اسلامشهر

شب عاشورای95

امسال ایام محرم و عزاداری امام حسین (ع) حال و هوای خاصی دارد.این ایام مصادف شده با بازی های مقدماتی تیم ملی فوتبال ایران برای رفتن به جام جهانی.مهمترین بازی در این گروه برای ایران بازی چهارم از این گروه است که از لحاظ زمانی دقیقا مصادف شده با روز تاسوعای حسینی و درست شب عاشورا .یعنی سه شنبه 20/7/95که درست شب عاشورا می باشد.و موضوع دیگر هم ساعت برگزاری این بازی در این روز است  که متاسفانه یا خوشبختانه (نمی دانم)ساعت 18 می باشد که شب عاشورا را براحتی تمام تداعی می کند. 

 اینکه تیم ملی ایران این بازی را در این روز برگزار کند یا نه دو نظر متفاوت وجود دارد.گروهی معتقدند که با توجه به زمان و تاریخ بازی که مصادف با شب عاشورا است برگزاری این یازی به نوعی بی حرمتی به شخصیت برجسته امام حسین (ع) و یاران باوفایش است.استدلال این گروه این است که چون هیجان بازی زیاد است و احتمال گل زدن  تیم ملی ایران و به طبع شادی تماشاگران و بازیکنان و مربیان را درپی دارد بنابراین برگزاری آن صلاح نیست و بهتر است این بازی در روز دیگری برگزار شود.نمونه این گروه آیت الله محمد یزدی است .ایشان با توجه به این موضوع طی در خواستی از فدراسون خواستار لغو این بازی شده است.

گروه دوم کسانی هستند که بر خلاف گروه اول معتقدند برگزاری این مسابقه نه تنها هیچ منافاتی با شب عاشورا ندارد بلکه برعکس بسیار هم مفید و حایز اهمیت است.استدلال این گروه اینست که اولا مردم ما ارادت خاصی به امام حسین(ع) و یاران با وفایش دارند.مردم ما عاشق امامشان هستند و این را در تمام دوره های تاریخی اثبات کردند.بنابراین همزمان با این بازی و بخاطر شب شهادت این بزرگواران شادی و هیجانات خود را کنترل خواهند کرد و حتی بعد از گل احتمالی ایران هم به شکل یک بچه شیعه ترکیبی از عزاداری و شادی گل را برای بروز احساسات خودشان بکار خواهند گرفت.

دوما من معتقدم شب عاشورا از یک لحاظ یک فرصت استثنای بسیار خوبی برای برگزاری این مسابقه است.زیرا ایرانی باغیرت است و در این شب باغیرتر هم خواهد شد.شب عاشورا است و بازیکنان با مدد گیری از امام حسین (ع) و یاران با وفایش نیروی چند برابری را در زمین پیاده خواهند کرد و شاید با گلهای بیشتری تیم کره را شکست دهیم.اتفاقا در تاریخ ایران عاشورا همیشه فرصتی بوده برای خلق حماسه.در جبهه های جنگ از این نمونه ها زیاد داشتیم.در تاریخ انقلاب اسلامی هم ایام محرم جایگاه ویژه ای دارد.

از طرفی دیگر اگر این بازی با برد خوب ایران تمام شود رسانه های کره جنوبی هم برد ایران را به نوعی مذهبی نشان خواهند داد و از نوع رفتار های مذهبی ایرانیان که همه با لباسهای مشکی  و بنر ها و پرچم های عزا به استادیوم آمده اند به عنوان یک میراث دینی یاد خواهند کرد و چه بسا از این طریق ما توانسته باشیم این روز را به عنوان یک روز دینی و مذهبی در حافظه تاریخی کره ای ها جا بیاندازیم و به نوعی هم یک انتقال فرهنگی بین دوکشور صورت گیرد.

در آستانه مهر95

مهرماه فصل شروع مدارس نزدیک است.دل نزدیک به 13 میلیون دانش آموز می تپد برای رفتن به مدرسه.دل کلی پدر و مادر هم می تپد برای دیدن بچه هاشون که می خواهند بروند کلاس  بخصوص کلاس اول.البته یک عده ای هم دلشان می تپد برای فرزندشان که می خواهند بروند دانشگاه. اما  در آستانه باز گشایی مدارس سوال هایی در ذهن من و خیلی های دیگر شکل می گیرد که نمی توانیم به آسانی از کنار آنها بگذریم.حال چگونه با این سوال ها کارمان را شروع کنیم.سوال هایی که پاسخش را نمی دانیم.

-آیا دل همه ی یک میلیون معلم هم می تپد برای رفتن به سر کلاس؟

-آیا همه این 13 میلیون دانش آموز شرایط یکسانی برای تحصیل دارند؟

-آیا عدالت آموزشی که زیاد از آن گفته می شود برای همه این 13 میلیون رعایت شده است؟

-آیا من معلم که هنوز مطالبات ماه های گذشته را دریافت نکردم شور و شوق رفتن به مدرسه را دارم؟

-آیا 37 سال کافی نیست که من شاهد مدارس ایمن باشم؟

-آیا 37 سال کافی نیست که من شاهد مدارس کپری نباشم؟

-آیا هنوز بعد از این همه سال باید شاهد کلاس هایی باشیم که در طویله برگزار می شود؟

-چگونه من معلم که در استانه بازنشستگی هستم وقتی فاصله درآمدی ام سال به سال با شاغلین زیاد و زیاد می شود شاد باشم و با انگیزه به کلاس بروم؟

-آیا بازنشستگان  آموزش و پرورش بیمه تکمیلی درست و حسابی دارند؟

-آیا من معلم می توانم کار صنفی کنم بدون اینکه امنیت شغلی و امنیت خانوادگی ام خدشه دار شود؟

-من معلم دهم چگونه می توانم تدریس دروس جدید را شروع کنم وقتی هنوز از محتوای جدید کتاب های این پایه هیچ اطلاعی ندارم؟

و صد ها سوال دیگر که هر روز با آن درگیرم و می دانم که این مشکلات در آموزش و پروش حل نخواهد شد مگر با مشارکت جامعه معلمین.معلمین عزیز همه در خط مقدم قرار دارند.آنها کاملا اشراف دارند بر همه مشکلات آموزشی  و پرورشی.

-معلم می داند که محتوای کتب درسی چه ایراداتی دارند.

-معلم می داند که دانش آموزانش چه نیاز هایی دارند و به چه چیزی علاقه دارند.

-فقط خود  معلم می داند که نیاز های یک معلم  چیست.

-کیست به غیر از معلم که بداند کدام دانش آموزش  در کلاس گرسنه و تشنه است؟

-کیست به غیر از معلم که بداند کدام دانش آموزش فرزند طلاق است؟

-کیست به غیر از معلم که بداند کدام دانش آموزش فرزند اعتیاد است؟

-کیست به غیر از معلم که بداند کدام دانش آموزش فرزند یک بیکار است؟

-کیست به غیر از معلم که بداند کدام دانش آموزش فرزند یتیم است؟

-کیست به غیر از معلم که بداند کدام دانش آموزش کودک کار است؟

-آیا گریه ها و ناراحتی ها و پرخاشگریهای دانش آموز را در کلاس درس غیر از معلم  کس دیگری می بییند و می فهمد؟

-کدام مسئولی می داند و می فهمد که معلمی کردن با حقوق کم یعنی چه؟

-کدام مسئولی می داند  و می فهمد که معلمی کردن به همراه شغل دوم و سوم  یعنی چه؟

-من چگونه می توانم مسئولیت سنگین پرورش دانش آموزان و فرزندان مردم سرزمینم را به عهده بگیرم در حالیکه خودم کوهی از گرفتاریها و مشکلات را دارم؟

-من چگونه به سوالات بیشمار دانش آموزانم در کلاس تاریخ پاسخ دهم وقتی که تاریخ کهن و متمدن کشورش  را در دوره های مختلف می خواند و مقایسه می کند با حال نزار تاریخ امروزش؟

-کدام مسئولی می فهمد که وقتی دانش آموزم سر درس جغرافیا از من می پرسد آقا آیا  شهراسلامشهر روی نقشه ی جغرافیا وجود دارد من چه دردی می کشم؟

-آیا من  معلم می توانم  باز هم برای  بچه های کشورم الگو باشم؟

-دیگر خبری از آرزوی معلم شدن در زبان کودکان سرزمینم دیده نمی شود.آنها همه می خواهند پولدار شوند.

-دیگر خبری از خانه خریدن مردم در شهرک فرهنگیان یا نزدیک آن هم نیست.

-دیگر خانه معلم هم خانه معلم نیست.مدارس خانه معلم شده است.

 -دیگر آموزش و پرورش و بخصوص معلم در اولویت نیست.

-دیگر بازنشستگان و سالمندان  موجب برکت جامعه نیستند.

-وقتی در خبر ها می شنویم هزینه تحصیل یک دانش آموز برای دولت حدود 2میلیون و هزینه نگهداری یک زندانی 18 میلیون است دیگر کاملا از تدریس و تعلیم و تربیت نا امید می شوم.

 قاسم فلاح /معلم

دولت و حکومت و نقش ان در موفقیت نسلها

در میزان موفقیت یک فرد چه تفاوتی بین دولت ها و عملکرد آنها وجود دارد؟

اول:

"هنوز متولد نشده باید برای شغل و کار و مسکن و جهیزیه و خودروی او فکری بکند.بیچاره پدر و مادر.از یک طرف در تدارک بچه دار شدن و چگونگی سلامتی او و مادرش هست و کلی خوشحالی واز طرف دیگرفکر آینده بچه او را میازارد.حالا بعد از تولد شروع می کند به پس اندازکردن برای او که مبادا در آینده از قافله پیشرفت عقب نماند و حداقل از یک زندگی معمولی برخوردار باشد و نسبت به دیگر همسن وسالاش چیزی کم نیاورد.پدر و مادر نگران.حالا او بزرگ شده است.نکند توقع کند و آنها نتوانند برآورده کنند.مثلا بگوید کو پس؟چی شد؟کو خانه؟کو ماشین؟کو شغل؟شما که نمی تونستید برای من امکانات فراهم کنید چرا من را بدنیا اوردید؟"

او در یک کشور در حال توسعه زندگی می کند.تمام موفقیت یا شکستش را به والدینش نسبت می دهد.اگر بگویید کاری به دولت و حکومت داشته باشد باید بگویم اصلا و ابدا.

دوم:

"با خیال راحت ازدواج می کند.با خیال راحت بچه دار می شود.همیشه خوشحال است .چون نگران نیست.از دوران بارداری تا تولد تا مهد کودک تا مدرسه تا دانشگاه تا ازدواج فرزندش خیالش راحت است.همه جا بیمه است.به همین خاطر غصه دار نیست.عیالوار و متاهلی و این جور چیزا برای پدر و مادر مفهومی ندارد.کمتر می دود.دوشغله و سه شغله هم نیست.اهل مثلا پس انداز و روز مبادا هم نیست.بچه ها سر پدر و مادرشان داد نمی زنند که پس کو خانه و ماشین و کار."

او در یک کشور توسعه یافته زندگی می کند.بیمه دولتی یا غیر دولتی در سراسر زندگیش یار و همراه اوست.اینجا پدر و مادر خیالشان راحت است.اینجا دولت و حکومت پشتیبان نسل ها هست.

در این کشور ها اعتماد اجتماعی بین دولت و ملت حرف اول را می زند.این سرمایه عظیم اگر نبود هیچ پیشرفتی برای این کشور ها بدنبال نداشت.

دوستی تعریف می کرد که در کشور دانمارک 70 درصد حقوق کارمندان به مالیات اختصاص دارد.این یعنی اعتماد .دولت هم در مقابل هرنوع خدماتی را به شهروندانش ارائه می دهد.و این یکی از اصول دمکراسی است.اما در کشور های توسعه نیافته و یا در حال توسعه به علت همان بی اعتمادی نه دولت و نه مردم کمترین تعهد را نسبت به هم دارند.در اینجا بیشترین بار مسئولیت برای بزرگ کردن فرزندان و موفقیت آنها بر عهده پدر و مادر است.در اینجا نظام های تربیتی مثل خانواده و آموزش و پرورش به خاطر عدم حمایت درست و حسابی نیز در رسیدن به اهدافشان دچار مشکل می شوند.اینجاست که همه جوانان دوست دارند به این کشور ها مهاجرت یا سفر کنند.و کمترین تعاد مهاجر پذیری را کشورهای جهان سوم دارند.

فرار مالیاتی و اختلاس و خلاصه کلی چیزای دیگر بساط اعتماد اجتماعی را برهم زده است.جامعه شناسان اعتماد اجتماعی را بزرگترین سرمایه از نوع اجتماعی می دانند که اگر نباشد یا کم باشد کشور به توسعه پایدار نخواهد رسید.قاسم فلاح

به یاد 19 سرباز کشته شده

باسلام.قبل از هر چیز کشته شدن 19 سرباز پادگان صفر5 کرمان را در حادثه  رانندگی  به خانواده های این عزیزان تسلیت عرض می کنم.خاطره زیر به یاد کشته شدن 19 سرباز پادگان 05 کرمان و دفتر خاطرات سرباز لیسانس نوشته شده است.یادم است موقعی که برادرم  رضا به همراه سه تن از بچه محل هاش به پادگان 05 کرمان اعزام شدند من دانشجو بودم.سال 1371 بود.بعد از گذشت یک ماه نامه ها و تلفن های رضا نشان از سختی شرایط اونجا داشت.همچنین دلتنگی های او کاملا مشهود بود.لذا بعد از مشورت با پدر و مادرم قرار شد من بعنوان نماینده خانواده سفری به کرمان داشته باشم تا بااو ملاقات کرده و اوضاع و احوال داداش رضا را جویا شوم.اون موقع سفر با اتوبوس را اصلا به صرفه ندیدم و چون بلیط هواپیما پایین بود(5000تومان) یک بلیط رفت وبرگشت گرفتم و راهی کرمان شدم.خیلی زود به کرمان رسیدم و فوری خود را به پادگان رساندم.به نگهبان درب پادگان تقاضای خود را دادم و منتظر شدم.در این مدت انتظار چند خانواده دیگر هم مثل من منتطر دیدار سرباز خود بودند.یادم هست که قبل از آمدن برادرم یک اتوبوس سرباز صفر با لباس شخصی به نزدیک پادگان رسیدند.هنگام پیاده شدن بیچاره ها را مجبور کردند بصورت کلاغ پر تا درب پادگان حرکت کنند.این افراد همون موقع فهمیدند که په جهنم دره ای آورده شدند.فکر کن همه با لباس پلو خوری روی خاک می غلتیدند و کلی هم بدو بی راه می شنیدند.بعد از چند دقیقه داداش رضا آمد.وصف صحنه دیدار من و داداشم در نوع خود سخت است.رضا ابتدا گریه کرد.من هم بودم گریه می کردم.یک پسر 18 ساله که تو خونه در آسایش و راحتی بوده حالا یک ماه است همش سختی و دوری و فحش و بدو بیراه شنیده.غذای درست و حسابی نداشته.خواب درست وحسابی نداشته.کلی هم آموزش های سخت دیده و یک ماه هم هیچ یک از اعضای خانواده اش را هم ندیده.باور کنید حسابی لاغر شده بود.خلاصه من و که دید ناخداگاه اشک در چشمانش جاری شد.البته اشک خوشحالی بود.باور کنید وقتی اسم خودش را در بلند گوی پادگان شنید که ملاقاتی دارید در پوست خود نمی گنجید.بعد از گذشت چند دقیقه او گفت که خیلی خوشحال است که من را می بیند.او گفت که تاالان دیدن بیرون پادگان هم نصیب ما نشده بود.او می گفت هر چه دیدیم تا الان سرباز و سرباز و سرباز بود.و دیدن یک خانواده یک جا امکان پذیر نبوده است.بعد از یک مدت سه دوست و بچه محل دیگر هم صدا کردم و به نمایندگی از خانواده های انها آنها راهم ملاقات کردم.یادم هست که عباس تیموری که یکی از بچه محل های ما بود بادیدن چند دخترو زن که به دیدن سربازشان آمده بودند گفت آخ جان بالاخره چندتا دختر و زن دیدیم.خلاصه اون روز رضا مرخصی گرفت و با هم رفتیم دیدنی های شهر کرمان را از جمله حمام گنجعلی خان بازدید کردیم و بعد به اتفاق هم ناهار خوردیم.و عصر هم چند جا گشتیم.رضا اون روز خیلی انرژی گرفت و بعد از رساندن او به پادگان از او خدا حافظی کرده و برگشتم تهران.قاسم فلاح 4/4/95